مالک اشتر!
مالک اشتر!

فرمان مالك اشتر

ترجمه عهدنامه امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به مالك اشتر

 

اشاره:

 

     از سالها پيش كه رساله هايى را در شرح سخنان اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع) شناسايى كردم، بر آن بودم كه هرگونه تأثير و حضورى كه كلمات آن امام همام در آثار فارسى داشته است معرفى كنيم. جست و جو براى دستنوشته هاى مطلوب كل طالب رشيد وطواط (م: 573)، خردنماى جان افروز ابوالفضل مستوفى (زنده در اوائل قرن هفتم) و كلمات عليه غرّاء مكتبى شيرازى (زنده در نيمه اول قرن نهم)، و تصحيح و عرضه آنها با همين انديشه بود. از جمله كارهايى كه در همان سالها براى تقديم به حضور علاقه مندان آماده بود، رساله حاضر، نخستين ترجمه شناخته شده فرمان مالك اشتر بود، با تاريخ كتابت 729. آن روزها، يعنى نزديك به ده سال پيش از اين، متن رساله از مقدمه تا كتابنامه از فراز و فرود حروف چينى هم گذشت، اما به عللى ناگفتنى به آفت تأخير گرفتار آمد و تا امروز در همان دام فرو ماند. اگر قرار بود كه امروز كار را آغاز كنم، چه بسا كه به بخشهاى ديگر كتاب گرانقدر نهج البلاغه روى مى آوردم، يا دست كم مقدمه را در اينجا با راز و نياز ديگرى همراه مى كردم و در باب بعضى از فقرات اين فرمان، به تناسب حوصله سخن، با خواننده محترم سخنانى مى داشتم، ولى دريغا كه چنين مجالى در اختيار نبود. پس به ناگزير بهتر آن ديدم كه به اختصار و به همان صورت پيشين، و به ياد آن سالها، بسنده كنم، و خواننده محقّق را پس از آشنايى با اين ترجمه كه بيشتر متنى كهن ادبى است و خالى از هر نوع تحليل در خور، به تأملى ديگر در ارزشهاى جاودانه متن دعوت كنم. با اين اميد كه دريافت آن معانى بلند و التذاذ روحانى حاصل از آن، و سرانجام حركت به جانبى كه گوينده سخن مخاطب خود را فرا مى خواند، گوشه اى از آرزوى هميشگى نگارنده را برآورده كند.


 

على...

 

     در خدمت پيامبر خدا(ص) بزرگى يافت. وزير و وصى او بود، و برادر او شد. به راى او، و براى خدا، از جان گذشت. شب و روز، همه، در جهاد بود و هرگز، روى از دشمن برنگرداند. بر كفر و شرك و جهل هزار ضربت زد و هر ضربتش، از عبادت آدميان و پريان، برتر بود. خدا را مى ديد و به عشق و اخلاص مى پرستيد. در ركوع نماز، مى بخشيد و در روزه و نياز، اطعام مى كرد. حق پيوسته با او بود و او هرگز، يك دم و يك قدم، بى حق نبود. ولىِ حق و شاهد صدق بود، و شهيد عدل. همسر فاطمه بود و پدر حسن و حسين، سيد جوانان بهشت. ابوالحسن بود، و نيز ابوتراب.

***

     او در زندگى، تا بود مقتداى مردان عمل، پيشواى اهل اخلاص، پير جوانمردان، باب علم نبوّت بود; و در جهاد و جنگ، تا رفت، همه از خود آزاد، و از خدا لبريز، و پروردگار مروّت و معرفت بود. و چه نيكو فرمود آن پير معرفت آموز بلخ و روم:

در شجاعت شير ربّا نيستى *** در مروّت خود كه داند كيستى

در مروّت ابر موسايى به تيه *** كامد از وى خوان و نان بى شبيه[1]

     او پاك از مادر زاد و پاك در عبوديت زيست. خار در چشم و خس در گلو، عمرى را، به صبر، نشست. پايدار و حق گزار، روزگارى را، به عدل، ايستاد. با ياد پروردگار، رستگار، به پيشگاه او رفت. و چه بحق گفت حكيم غزنوى:

تنگ آمد بر او جهان سترگ *** كه جهان تنگ بود و مرد بزرگ[2]

     على بود و على رفت و على ماند.

**

     و از على چه ها كه گفته اند، و چه ها كه نگفته اند! و ما امروز از او چه مى دانيم؟ ذهنهاى ما تهى دست، تجارب ما عقيم، و جهان ما برهوت كذا و كذا، و وصف او بيش از حدِّ نطق و قلم. «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل»، و «از دور بوسه بر رخ مهتاب مى زنيم.»[3]

 

و مالك...

 

     بنده اى از بندگان خدا بود. در تنگناى خوف و خطر هوشيار بود. در ميدانِ مردى و پيكار، پايدار بود. در خرمن وجود بدكاران، از شعله آتش تيزتر بود.

     و مالك براستى شمشير خدا بود، نه كند شد، و نه خطا كرد. و عجب هوادار على بود: هرگز روى به كارى نياورد، و از كارى باز نايستاد، و دير و زود نكرد، مگر آن كه، همه و همه، به فرمان على بود.

***

     و كه مى داند مالك كه بود؟ اگر كوه بود، به خدا قله اى آسمان سا بود و اگر سنگ بود، به خدا سنگى سخت و آتش زا بود. كوهى و سنگى كه نه رونده اى آن را به پاى سود و نه پرنده اى آن را به پرواز پيمود. نه تنش اسير كسى شد، نه دلش تسخير كسى شد.

**

     و مالك براى على و ياران على، يارى نيكخواه بود و در برابر دشمنانشان، استوار و بى گذشت بود. على از او راضى بود و خدا از او راضى باد[4].

*

     ... و اين نامه را على براى مالك نوشت.


 

مقدمه مصحح

 


 

عهدنامه مالك اشتر

 

     عهدنامه[5] مالك اشتر، چنانكه سيد بزرگ، شريف رضى، آورده است نامه اى است كه اميرمؤمنان على، عليه السّلام، به مالك اشتر نوشت، پس از آن كه او را به حكومت مصر روان كرد. مالك اشتر، مخاطبِ نخستينِ امام، در راه مصر به شهادت رسيد و، چنانكه گفته اند، اين پيمان نامه را درنيافت، اما اين يادگار على(ع) از آن سالها، براى هميشه، در گنجينه فرهنگى ما باقى ماند و امروز تأمل در آن به خوبى نشان مى دهد كه هرچند قرنها بر آن مى گذرد، هنوز و هميشه، جزء جزء آن، چنان به قوت خود باقى است كه هرگاه كسى، هم امروز به حكومتى منصوب شود، براى توفيق در كار خود مى تواند، و بايد، مُفاد آن نامه را برنامه كار خود بداند، برنامه اى كه اميرمؤمنان هر حاكم مسئولى را به تعهّد رعايت آن فراخوانده است. در اين نامه مجملى از وظايف حاكم يا نماينده حكومت كه مدار و محور اصلى در اداره امور يك مجموعه انسانى است، آمده است; به علاوه، طرحى براى تأسيس و تكميل عمده ترين نهادهايى كه به سامان رسيدن امور جامعه، و در نتيجه تحقّق حكومتى مقبول و مشروع بدان موقوف است. كارگزاران حكومت و متولّيان امنيت كشور و صلاح جامعه، لشكريان، قاضيان، مشاوران، عاملان، و نيز گروههاى مولّد و گردانندگان نظام اقتصادى و سرانجام طبقات محروم، هر يك در جاى خود به گونه اى شگفت انگيز تعريف شده است و در كيفيت انتخاب اعضاى هر گروه و نظارت مستمرّ به احوال و اعمال آنان سخنانى دقيق رفته است، و آفاتى كه مأموران دولتى را در اقدام به اهمّ وظايف خود ناتوان، و وجودشان را مهمل و بى معنى مى دارد و پيكره اجتماع را از سلامت مطلوب محروم مى كند، بازنموده شده است.

     اين مقدّمه جاى بحثى مستوفا و مجالى درخور، براى نمودن حتى گوشه اى از آن دقايق را هم ندارد. ديگران، هر كس به اندازه دريافت خود، گفته اند و خوانندگان مى توانند به آنها مراجعه كنند[6]، اما در اينجا اشاره اى به يكى دو بخش آن، سخن ما را خواهد آراست.

     مى دانيم كه در گذشته دراز دامن تاريخ، بيشتر آنان كه به قدرت و حكومت رسيده اند، پندار ابرمردى چنان ذهن و ضميرشان را فروگرفته است كه همواره خود را قدرت فايق و دايم، خلق را بى تاريخ، و تاريخ را يك سره تاريك، ديده اند، چشم از ديروز خود و امروز خلق پوشيده اند و گوش بر هرگونه اظهارنظر و داوريهاى مردم، به خصوص آنهايى كه جز حكم الهى بر زبانشان نمى گذرد، فرو بسته اند.

     همچنان كه امروز غالباً مى دانند كه: قاضى، ركن اصلى خانه عدالت، حافظ قانون حق، پاسدار حريم امنيت و دادخواه ستمديدگان بى پناه است، با حكم قاضى ماجراى خصومتها به رضايت مى انجامد، و به سخن او بى راهيها به راه مى آيند، نفرينها به دعا بر مى گردند، و حق جويى و نرم خويى اوست كه خروش تند ظالمان را خاموش مى كند و زبان بسته مظلومان را مى گشايد، و دادگرى اوست كه مرزهاى سعادت و شقاوت را نگاهبانى مى كند.

     و كيست كه امروز نداند به يارى بخت، رسيدن به ثروتى سرشار، و به انحصار گرفتن مجارى اطلاعاتى بازار، و احتكار مايحتاج عامّه، و همزمان تشديد نياز كاذب گروه مصرف كنندگان، و هزار ترفند ديگر، چگونه مى تواند راه انواع زيانها و خسرانهاى محتوم را به روى ملتى باز كند و مسئولان حكومتى را به وجوه گوناگون در نظر آحاد مردم بدنام سازد، يا اختصاص حكومت و قدرت، در عرصه هاى داد و ستد، به قانونى روشن، تنظيم دقيق و منصفانه نظام مالياتى، نظارت عامه و همه جانبه بر روابط اقتصادى و تعزير عادلانه و بى گذشت متجاوزان به حقوق مردم، چگونه مى تواند ميزانها را عدل، رقابتهاى اقتصادى را سالم و جامعه را با نعمت اعتماد، آسوده و آرام سازد.

     حال ببينيم على(ع)، در چهارده قرن پيش، به مالك، يار وفادار خويش، در اين باره، چه مى فرمايد:

     اى مالك، بدان كه من تو را به سرزمينى مى فرستم كه بر آن، دولتهاى دادگر و ستمكار بسيارى گذشته اند، و مردم كارهاى تو را چنان خواهند ديد كه تو كارهاى زمامداران پيش از خود را مى ديدى، و درباره تو همان خواهند گفت كه تو درباره آنان مى گفتى، و صالحان را با سخنانى مى توان شناخت كه خداوند درباره آنان بر زبان بندگان خود جارى مى كند [عهدنامه، متن حاضر، بخش نخستِ بند 3].

***

     اى مالك، براى قضاوت بهترين كسى را كه خود مى شناسى انتخاب كن; يعنى كسى كه كارها او را در تنگنا نيفكند و كشمكش خصمان او را به لجاجت نيندازد و در لغزش اصرار نورزد، و چون حق را دريافت هر چه زودتر و آسان تر به آن بازگردد، و نفس او به طمع رو نياورد و بى جستجويى همه جانبه، به اطلاعات ابتدايى بسنده نكند و از همه بيشتر در شبهات درنگ كند، و در گرفتن حجّت مصرترين، و در مراجعه اصحاب دعوى نستوه ترين، و در كشف قضايا بردبارترين، و پس از تشخيص حكم قاطع ترين باشد، كسى كه ستايش او را به غرور نيفكند و خوش آمد گويى منحرفش نكند. و البته اينان اندك اند.

     اما پس از آن، بايد كارهاى او را در قضاوت، زير نظر بگيرى، و در بخشش به او گشاده دستى كنى، تا براى او بهانه اى نماند، و نياز او به مردم كم شود; و بايد او را در نزد خود چنان جايگاهى ببخشى كه از خواص تو كسى در آن طمع نورزد و از دسيسه بزرگان درگاه تو ايمن ماند [همان، بخشى از بند 22].

***

     اما بدان كه... بسيارى از آنان (= بازرگانان و اهل صنعت) تنگ چشميى (= كم فروشى) فاحش و حرصى (=گران فروشى) قبيح دارند و به هواى سودها احتكار مى كنند و در فروش، نرخى خودسرانه مى گذارند، و اين كار زيانى بر عامه مردم و عيبى مسلم بر واليان است. پس راه احتكار را دربند، كه پيامبر(ص) از آن منع مى فرمود. و البته بايد كه خريد و فروش به سهولت انجام گيرد و به ميزان عدل باشد و با نرخى كه فروشنده و خريدار زيان نبينند; اما آن كه پس از نهى تو احتكار كند، او را كيفر ده و به تناسب جرمش عقوبت كن [همان، بخشى از بند 26].

***

     از اين ارزشهاى والا و جاودانه بود كه گذشتگان ما، از آن روز كه اين نامه گرانقدر را دريافتند و تواناييهاى لازم و زمينه اى مناسب براى نشر معارف آن ديدند، به شرح و ترجمه آن اقدام كردند و صادقانه بهترين توصيه به اهل حكومت را توجه به مفاد عهدنامه مالك اشتر شناختند; و اين همه، سبب شد كه مجموعه اى دلنشين فراهم آيد و امروز ما چندين ترجمه خواندنى از آن داشته باشيم.

 

ترجمه هاى عهد نامه

 

 

     كُهن ترين ترجمه موجود و شناخته شده از عهدنامه مالك اشتر، ترجمه حسين بن محمدعلوى آوى (زنده در نيمه اول قرن هشتم) است كه در صفحات آينده به معرّفى آن خواهيم پرداخت.

     پس از آوى نيز، عهدنامه، بارها و به شيوه هاى گوناگون ترجمه شده است; به خصوص در عصر قاجار و دوره طولانى حكومت ناصرالدين شاه (م: 1313 هـ.ق) كه در اوضاع فرهنگى ـ اجتماعى ايران، اندك تحولى پديدار آمد و راه آشنايى با روشهاى تازه اداره امور كشور گشوده شد. در آن سالها، كه بسيارى از درسخواندگان و روشنفكران براى حل مسائل اجتماعى روى به بيرون داشتند، بعضى از متفكران و آگاهان از آثار و معارف دينى براى تنبيه متصديان امور جامعه و مسئولان حكومت، به عهدنامه، كه در اين معانى جامعيتى داشت، روى آوردند و در نتيجه اين اقبال و اهتمام، ترجمه هاى متعددى از اين نامه گرامى به وجود آمد. چندى از اين مترجمان، كه در آن ميان، ترجمه آنها از نظر ادبى هم اهميتى يافته است، عبارتند از:

     1ـ محمدصالح روغنى قزوينى از فاضلان، اديبان[7] و مدرسان قرن يازدهم: وى پس از آن كه همه نهج البلاغه را ترجمه و شرح كرد[8]، ترجمه عهدنامه را ديگر بار با افزودن مقدمه، خاتمه و داستانهايى به صورت رساله اى مستقل و مفصّل ترتيب داد. اين ترجمه، همراه با شرح آن، به سال 1094 انجام يافته و نسخه هايى از آن در دست است[9].

     2ـ ميرزامحمدصادق هماى مروزى (م: حدود 1250)، وقايع نگار مورخ و شاعر روزگار قاجار: او ترجمه اديبانه خود را، با توجه به عبارات سرآغاز (= بند نخست) عهدنامه، در چهار بخش تنظيم كرد: اخذ خراج، جهاد، اصلاح مردمان و آباد كردن شهرها. از اين ترجمه گسترده و پرداخته هم نسخه هايى موجود است، از جمله در كتابخانه ملى ملك، به شماره 1937، با خطى خوش و زيبا و تاريخ كتابت 1248[10].

     3ـ ميرزا محمدابراهيم بدايع نگار تهرانى (م: 1299): آنچه در اين ترجمه مهم است و آن را در مجموعه «سخن امام على(ع) و ادب فارسى»، از نمونه هاى برجسته مى دارد نثر استوار آن است، چنانكه از اين جهت شهرتى تمام يافته و صاحب نظران آن را از بهترين آثار منثور عصر قاجار محسوب داشته اند[11].

     لازم به يادآورى است كه نثر رسمى دوره قاجار، همچنان كه شعر آن، روى به ادوار گذشته دارد; يعنى چنانكه شاعران در اين سالهاـ دوره معروف به بازگشت ادبىـ مدايح خود را به پيروى از فرخى، عنصرى و انورى، شاعران قرنهاى پنجم و ششم، مى پردازند، بسيارى از نثرنويسان هم، كه غالباً منشيان درباريند، به راه اديبان قرن ششم و هفتم مى روند; حتى نمونه هايى استثنايى، مانند نامه هاى ارتجالى قائم مقام فراهانى، نيز به شيوه گلستان سعدى است و طرزى تازه ندارد[12].

     اكنون جاى آن است كه به ترجمه آوى بپردازيم.

 

آوى مترجم عهدنامه و سبك سخن او

 

     متن حاضر كه ظاهراً قديمى ترين ترجمه موجود و شناخته شده از عهدنامه به زبان فارسى است، در اوايل قرن هشتم هجرى [سال 729] به وسيله حسين بن محمّدبن ابى الرّضا علوى آوى انجام گرفته است. آوى منسوب به آوه (= آبه، آوج[13]، شهرى بر سر راه قزوين به همدان)، همان كسى است كه رساله «محاسن اصفهان»[14] مفضّل بن سعد مافروخى اصفهانى [زنده در نيمه دوم قرن پنجم و معاصر خواجه نظام الملك طوسى] را ترجمه اى آزاد كرد و اشعارى به فارسى و عربى و اطلاعات فراوانى از معلومات و مشاهدات خود بر آن افزود و بدين ترتيب در باب اوضاع تاريخى و جغرافيايى قرن هشتم اصفهان، منبعى ارجمند و در نوع خود بى نظير، پديد آورد.

     از اشارات آوى، در ضمن ترجمه محاسن اصفهان، بر مى آيد كه وى از سادات علوى آوه بود، در جوانى به دلايلى كه امروز براى ما معلوم نيست، به كاشان و از آنجا به اصفهان رفت و در آنجا مقيم شد. در اين شهر بود كه محاسن اصفهان را در سال 729 هجرى قمرى ترجمه كرد و به غياث الدين محمد (م: 736)، فرزند دانشمند خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى، اهدا كرد[15]. خواجه غياث الدين در آن روزها وزارت ابوسعيد بهادرخان (م: 736)، آخرين امير ايلخانى، را داشت. آوى به احتمال زياد، در همين سال، عهدنامه مالك اشتر را نيز ترجمه كرد و به حضور شرف الدين على فامنينى[16] تقديم داشت. فامنينى در آن ايام، گويا، حكومت اصفهان را داشت، چنانكه آوى شرح اقدامات و خدمات وى را، همراه با ستايشهايى از او، در ترجمه محاسن اصفهان آورده است[17].

     شيوه سخن آوى، در ترجمه آزاد عهدنامه، همانند ترجمه محاسن اصفهان، توجه بى اندازه او را به آثار مصنوع و متكلّف و به خصوص ترجمه تاريخ يمينى[18] نشان مى دهد. اين صنعتگرى و تكلّف در سخن، شيوه اى مقبول براى اغلب نثرنويسان در قرون هفتم و هشتم بود. بيشترين آثار منثور، در اين سالها، و غالباً آنهايى كه به نام بزرگى نوشته شده اند، با همين شيوه اند. گرايش به تصنّع و آرايش سخن، خاصه در ترجمه، كه وجهه همت بايد در درجه اول معطوف به نقل معنى باشد، خود به خود مترجم را از تأمل كافى در معانى و رعايت جانب امانت باز مى دارد; و اگر ملاحظه مى شود كه ترجمه آوى، كه از فاضلان عصر و از زمره بهترين پيروان يمينى و جوينى است، گاهى از متن عهدنامه دورافتاده است[19]، و احياناً كاستيهايى دارد، از همين جاست.

     درباره متن حاضر و امكان داورى درست در باب آن، نكته در خور ذكر و قابل توجه ديگرى نيز هست، و آن اين است كه از ترجمه عهدنامه آوى، تا آنجا كه ما مى دانيم، تنها يك نسخه موجود است و پيداست كه منحصر به فرد بودن اين نسخه، با خطاهايى كه به طور طبيعى در هر دست نوشته اى راه مى يابد، آن هم از كاتبى كه در كار خود، احياناً، چندان امانت و دقتى نمىورزد، تصحيح متن را دشوار و گاهى ناممكن مى كند. گفتنى است كه به خط ابن السّاوجى، كاتب اين نسخه، مجموعه رسايلى مانند «مطلوب كل طالبِ» رشيد وطواط (م: 573) و «خردنماى جان افروزِ» ابوالفضل مستوفى (احتمالا زنده در اوائل قرن هفتم) نيز در دست است و هر دو آنها با تصحيح نگارنده، پيش از اين به طبع رسيده اند[20] و در آنجا، در معرفى نسخه ها و هم در عرضه نسخه بدلها، تغيير و تبديلهاى فراوان ابن السّاوجى نموده شده است.

 

بعضى فوايد زبانى و ادبى

 

     با اين كه «ترجمه عهدنامه آوى» رساله اى مختصر است و مترجم بر آن نبوده است كه در برابر كلمات عربى واژه هاى فارسى بياورد، يا در عرضه لغات و تركيبات جديد، هنرى نشان دهد، در حد خود شامل لغات و تركيبات نادر و قابل ملاحظه اى است. بعضى از اين واژه ها، عربى يا فارسى، تنها به آثار مترجم، متن حاضر و ترجمه محاسن اصفهان، اختصاص دارند و در ديگر آثار آن عصر هم چندان كاربردى نيافته اند و در كتب لغت نيز كمتر اشاره اى به آنها مى توان ديد، به خصوص با معنايى كه آوى به كار مى برد. از آنهاست:

     تحاول (ظ: رعايت كردن و نگاه داشتن): «قواعد و مقاعدى كه در باب دولت پيش از تو تحفّظ و تحاول آن سبب استقامت دين و ملك و امن رعيّت دانسته باشند.» [متن حاضر، ص 75]

     تروّح و تنفّح (ظ: خوشى و راحت): «ميوه ترِ بيانش [بيان على(ع)] از بستان علّمنى رسول اللّه الف باب بوى تنفّح و تروح مى دمد.» [همان، ص 41]

     روان (= نثار): «و تحايا و سلامى كه اخاير ذخاير آن از كدورت سمعه و ريا خالى بود، روانِ روان عترت ابرار و اصحاب اخيار او... باد.» [همان، ص 40]

     سامان كارى (= نظم و درستكارى): «گوى صلاح و نيكنامى و سامان كارى از چوگان اقران كسى ربايد كه پيش جمهور محمود و مشكور باشد.» [همان، ص 68]

     كاركنى (= كفايت و كاردانى): «حاكمى اختيار كند بر سر امّت كه در نفس تو به فضل استبداد و استعداد كاركنى قدرى و منزلتى دارد.» [همان، ص 80]

     و كلمات ديگر نظير آرزومندتر (= دلخواه تر، مطلوب تر)، بالا (= بيش، بيشتر)، بى جرعه (= لاجرعه)، تنگ آبى (= خشكسالى)، تنگبارى (= دشوارى امكان ملاقات)، خاصگى (= مقرّب)، راست قلمى، فراخ عيشى و مانند آنها كه در آثار قرن هشتم كاربردى بسيار نادر دارند و همه اين نوع كلمات را در بخش فهرستها (لغات و تركيبات) مى توان ديد.


 

نشانى نسخه

 

     دستنوشته منحصر به فرد ترجمه عهدنامه از مجموعه اى است موجود در كتابخانه چيستر بيتى دوبلين، به خط نسخ ابوالمحاسن محمدبن سعدبن محمد نخجوانى، معروف به ابن السّاوجى، با سال كتابت 729، كه هم اكنون عكس و فيلمى از آن به شماره هاى 7062 و 3432 در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.

     اين مجموعه شامل چند رساله است كه ابن الساوجى به دست خود نوشته و گويا به شرف الدين فامنينى اهدا كرده است:

     1ـ درة المعالى فى ترجمة اللئالى: ترجمه اى منظوم از «نثر اللئالى» كه رساله اى است شامل دويست و شصت و سه سخن منسوب به على(ع)، به ترتيب حروف تهجّى، و بعضى آن را گردآورده امين الاسلام شيخ طبرسى، مفسر بزرگ شيعه، دانسته اند. ابن الساوجى هر يك از اين سخنان را در يك بيت فارسى ترجمه كرده است. درة المعالى با مقدمه اى كه در توحيد و نعت پيامبر(ص) و على(ع) و ستايش شرف الدين على فامنينى دارد و ابياتى كه در تاريخ ترجمه ـ يعنى سال 729 ـ آمده است، شامل 298 بيت است.

     سخن نخستين در درة المعالى و ترجمه منظوم آن چنين است:

     ايمانُ المرءِ يُعَرف بأيمانِه.

[ايمان انسان به سوگندهايش شناخته مى شود.]

چنين گويد كه دين مرد و ايمان

تو بشناسى به صدق قول و أيمان

و دو نمونه ديگر:

حُموضاتُ الطّعامِ خيرٌ من حُموضاتِ الكلام.

[تلخى غذا از تلخى سخن گواراتر است.]

به ساغر زهر نوشيدن به ناكام *** به از الفاظ زهرآلود دشنام

ذَلاقة اللسان رأسُ المالِ.

[گشادگى زبان اصل مال است.]

فصاحت در زبان مرد عاقل *** بود سرمايه پيوسته حاصل

     اين رساله در سال 1315 هجرى قمرى در استانبول به طبع رسيده است[21].

***

     2ـ مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب: صد كلمه (= سخن) منسوب به اميرمؤمنان على(ع) و منتخب جاحظ، كه رشيد وطواط (م: 573)، شاعر معروف قرن ششم، هر يك را به تازى و فارسى شرح كرده و مفهوم آن را در قطعه اى به نظم درآورده است. ابن الساوجى، اين رساله را «الدرّ المنثور» ناميده است.

     مطلوب كل طالب، به تصحيح نگارنده اين سطور، در سال 1374 و به وسيله بنياد نهج البلاغه به چاپ دوم رسيده است.

***

     3ـ خردنماى جان افروز: رساله اى شامل صد كلمه منسوب به اميرمؤمنان على(ع) و صد سخن از حكيمان و فرزانگان و اشعارى از حكيم طوس كه به گونه اى تطبيق و مقايسه شده اند. اشعارى كه از شاهنامه در اين رساله آمده است بالغ بر 275 بيت است.

     خردنماى جان افروز نوشته ابوالفضل مستوفى (زنده در قرن ششم و اوائل قرن هفتم) است و به تصحيح نگارنده و در مركز نشر رجا، به سال 1368، به طبع رسيده است.

***

     4ـ وصيّة على للحسين[22]: وصيت امام على بن ابى طالب(ع) به فرزندش حسين(ع) با ترجمه آن به شعرى استوار. اين رساله ظاهراً تاكنون چاپ نشده است، و چنين آغاز مى شود:

كردم آغاز اين به نام خداى

هم عطابخش و هم خطابخشاى[23]

اوصى اميرُالمؤمنين لولده الحسين، عليهما السّلام،

[اميرمؤمنان به فرزندش، حسين(ع) وصيت كرد]

گفت سلطان اوليا به حسين *** كاى دلارام جان و قرة عين

فقال: يا بُنَىّ، اوصيكَ بتقوى اللّه، عزّوجلّ، فى الغيبِ و الشّهادةِ،

[و گفت: فرزندم، تو را وصيت مى كنم به تقوى الهى در نهان و آشكارا،]

گوش مى دار جانب يزدان *** در همه حال آشكار و نهان

و كلمةِ الحقّ فى الرّضا و الغضب،

[و گفتن سخن حق در خشنودى و خشم،]

راست گوى اى نگار مردم چشم *** در نسيم رضا و آتش خشم

و القصدِ فى الغناءِ و الفقر،

[و ميانه روى در توانگرى و درويشى،]

گر توانگر بوى و گر درويش *** نه كم از كم ده و نه بيش از بيش

والعدلِ فى الصّديق و العدوّ،

[و دادگرى در برابر دوست و دشمن،]

داد كن در ميان دشمن و دوست *** داد مغز استو آفرينش پوست

و العملِ فى النّشاطِ و الكسل،

[و كار كردن در نشاط و در خستگى،]

زنده مى دار در نشاط و كسل *** صورت علم را به جان عمل

و الرّضا عن اللّه فى الشّدّة و الرّخاء.

[و خشنودى از خدا در سختى و سستى.]

باش راضى به حكم يزدانى *** گاه دشوارى و تن آسانى

     ما اين مترجم شاعر را نمى شناسيم ولى ابياتى، نزديك به سى بيت، از اين رساله در تاريخ راحة الصّدور راوندى (تأليف اوائل قرن هفتم) آمده است[24]، از اين رو بايد گوينده آن را از شاعران قرن ششم دانست و احتمال آن نيز هست كه اين شاعر كسى مانند سيدحسن غزنوى[25] باشد.

***

     5ـ ترجمه فارسى عهدنامه كه اينك در اختيار خواننده است. اين ترجمه پيش از اين، به سال 1359، به همت فاضل و نسخه شناس بزرگ معاصر، شادروان محمدتقى دانش پژوه و با مقدمه اى مفصل در معرفى نسخه هاى نهج البلاغه، عهدنامه و ترجمه هاى آنها به فارسى از ديرزمان تا دوره معاصر، به وسيله بنياد نهج البلاغه چاپ شده است و اكنون بار ديگر، به گونه اى كه خواننده ملاحظه خواهد كرد، به طبع مى رسد.

 

و روش كار ما

 

     چنانكه پيش از اين گفتيم، نسخه اى كه از ترجمه عهدنامه در اختيار ما بود منحصر به فرد بود، و از اين رو در جايى از عبارات كه به نوعى كاستى و ضعفى احساس مى شد و يا ابهامى به نظر مى رسيد، راه رسيدن به روايت اصيل و قابل اطمينان، يا مقايسه و تعيين صورت و ضبطى صحيح تر بسته بود، و به ناگزير، تنها چاره كار آن بود كه ترجمه با اصل عهدنامه سنجيده شود. از اتفاق، دست نوشته اى از عهدنامه نيز در مجموعه، و به خط ابن ساوجى آمده بود; اما آن خود، افتادگيها و كاستيهاى فراوان داشت و مقايسه ترجمه آوى با آن چندان به حل مشكل و رفع ابهام كمك نمى كرد، چنانكه حتى قرار دادن آن متن در برابر ترجمه نيز، براى خواننده مفيد فايده اى به نظر نمى رسيد. بنابراين نگارنده، ترجمه را، كه برخلاف گفته مترجم كه ظاهراً آن را فروتنانه لفظ به لفظ تلقى كرده بود، ترجمه اى آزاد، و در بسيارى از موارد، گسترش يافته مفهوم كلمات و جملات متن بود، با عهدنامه [بنا بر متن نهج البلاغه، با ترجمه استاد دكتر سيدجعفر شهيدى] سنجيد و هر آنچه در رفع ابهام و تصحيح متن ترجمه مؤثر بود، در پاى صفحه آورد. تقسيم متن اصلى عهدنامه و ترجمه به چهل بخش نيز براى سهولت اين مقايسه بود.

     در بخش تعليقات نيز، در حد امكان، همت بر آن بود كه بعضى از دشواريهاى متن حل شود و فهم عبارات براى كسانى كه با متون گذشته آشنايى كمترى دارند، آسان تر گردد. براى اين كار توضيحاتى كه احياناً ضرورى مى نمود، آورد و معناى كلمات خاص را به بخش فهرست كلمات واگذاشت.

     نگارنده اميد آن دارد كه با اين كار در اشاعه فرهنگ علوى و نشان دادن تأثير آن در زبان و ادبيات فارسى قدمى، هر چند كوچك، برداشته شده باشد.

و توفيق با خداست


ارسال در تاريخ یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, توسط Great Man